masoud sedaghati nasab
همه جوره
 


 

درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خداهم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت .خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد!روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .




تاریخ: سه شنبه 8 مهر 1393برچسب:,
ارسال توسط مسعود

بدگویی حسود دلیل برتری شماست




تاریخ: سه شنبه 8 مهر 1393برچسب:,
ارسال توسط مسعود

مثل کبریت کشیدن در باد
زندگی دشوار است

من خلاف جهت آب شنا کردن را،مثل یک معجزه باور دارم
آخرین دانه کبریتم را میکشم در این باد
هرچه باداباد!

سهـــــراب ســـپــــهری




تاریخ: دو شنبه 7 مهر 1393برچسب:,
ارسال توسط مسعود
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 24
بازدید کل : 214071
تعداد مطالب : 63
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content